گنجور

 
سعیدا

من از تخمین خاطر گفتمش چون مو کمر دارد

خیال دل خطا باشد که تا مو در نظر دارد

کمانت گوش گردون را به زور چله می آرد

که را دستی که دل از نیش پیکان تو بردارد

چه خون ها ریخت مژگان بلندش از رگ جان ها

هنوز از دل سیاهی خون مردم در نظر دارد

ربایند از سر هم تاجداران تاج اما کو

جوانمردی که یک افتاده ای از خاک بردارد؟

سعیدا هر چه غیر از حق بپوشان چشم و دل ورنی

هر آن نفعی که داری در نظر آخر ضرر دارد