لامکانی تو و امکان تو بی چیزی نیست
نهی در عالم فرمان تو بی چیزی نیست
از گریبان جهان سر به درآورده مرا
دست در گوشهٔ دامان تو بی چیزی نیست
صد هزاران به تمنای تو چون اسماعیل
واله و کشته و حیران تو بی چیزی نیست
روبرو با دل مجروح ستمدیدهٔ ما
حلقهٔ زلف پریشان تو بی چیزی نیست
در گلو اشک گره گشته و خون می گریم
نالهٔ زار ز هجران تو بی چیزی نیست
نمکی ریخته گویا به دلت از شورم
گریه ام زان لب خندان تو بی چیزی نیست
خودنمایی است مگر قصد تو با خلق جهان
که چو گل چاک گریبان تو بی چیزی نیست
خورده ای تیغ نگاهی مگر از دست کسی
که به دل زخم نمایان تو بی چیزی نیست
ای سعیدا لب شیرینِ که داری به خیال
طوطی طبع غزلخوان تو بی چیزی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست
جان درازیِ تو بادا که یقین میدانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.