به چشم خلق شود تا عزیز گرد رهش
کشد به دیدهٔ خود سرمهٔ سلیمانی
چها گذشته به دور خطش ز دل ها زلف
مگر کند به صبا شرح این پریشانی
وگرنه کیست که با صد زبان ادا سازد
بیان به غیر سخن رمزهای پنهانی
زمین فلک شد و گردون گشود دامن خویش
چو کرد کوکب بختش ستاره افشانی
چهعقده اش ز خم و پیچ و تاب بگشاید
کسی که بسته بر آن زلف، دل به آسانی
چو خار می خلدم گل در این چمن بی او
که می کند به دلم برگ غنچه، پیکانی
گذشته ناوک اعجاز او ز چشم عدو
نشسته در دل دشمن به قصد ویرانی
که بیخ کفر کند از زمین سینهٔ آن
عمارت دگر انگیزد از مسلمانی
به بوی جعد تو سنبل گشوده کاکل خویش
به یاد حسن تو گل می کند گلستانی
به دوستان تو جنت گشاده دکان را
به امتان تو بازار حسن ارزانی
چه احتیاج به روی کتاب، علم تو را
که خوانده ای تو به اعجاز، خط پیشانی
برای آن که کند بحر، ذکر خیر تو را
گرفته است به کف سبحه های مرجانی
هزار و هشت کم از صد گذشته از عهدت
هنوز در همه آفاق حکم می رانی
چه الف و صد که هزاران سال دگر
گذر کند که نگردد شریعتت فانی
به حشر هم ره و رسم تو برقرار بود
ز روی شرع کند کار، حکم یزدانی
تو بر سریر سعادت بخسب با صد ناز
که چاکران تو هر سو کنند سلطانی
حجازیان همه اهل صفا شدند و سرور
که شد مقام ظهور تو بیت ربانی
به سوی کعبه از آن پنج وقت، خلق خدا
ز شش جهت به زمین می نهند پیشانی
به یک گرفتن نام تو پاکباز شدند
که عمرها به بتی کرده اند رهبانی
کند به روز جزا دامن شفاعت تو
به سر کشیدن عفو و کرم گریبانی
کند تلاطم عشق تو هر زمان از دل
به سوی دیده عروج و به دیده عمانی
به ذوق آن که نثارت کند جواهر اشک
دو دیده ام شده سرگرم قطره افشانی
به آن امید که روز جزا تویی نوحم
کند دو دیدهٔ من تا به حشر، طوفانی
به کیش من ز سرانجام هر دو کون اولی
تو گر پسند کنی بی سر و سامانی
از آن جهت که به ایتام رحم فرمودی
کند سحاب به اولاد خاک، پستانی
از آن که رؤیت تو نقد نیست امروزم
فتاده جان به تنم همچو جنس تاوانی
ولیک بلبل طبعم به یاد آن گل روی
همیشه فکر سخن دارد و غزلخوانی
پیام گوش تو را هر زمان به دل آرم
که تا ز بحر سخن در کشم به آسانی
به این تسلی خاطر قبول جان کردم
که در خیال، تویی نیست جز تو می دانی
اگرچه نام تو بردن ز من روا نبود
که کفر را نرسد حرف از مسلمانی
تو، صبح عالم قدسی و آفتاب دو کون
من فقیر، شب تار و شام ظلمانی
ز فیض صبح تو شامم امید آن دارم
که بگذرد شب و گردم چو روز نورانی
نظر به حال سعیدا کن و دریغ مدار
چو سفرهٔ کرم خویش را بیفشانی
به خوی و بوی و به افعال من مگیر و ببخش
که لازم است سگی خانه را به دربانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟
که: حیف باشد روح القدس به سگبانی
به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی
برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسگبانی
بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی
مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی
سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی
که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی
معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان
[...]
در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی
بکار من چو سر زلف تو پریشانی
کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان
که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی
بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟
[...]
به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی
که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی
چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش
اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی
غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.