گنجور

 
صائب تبریزی

تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟

تا کی کسی شناه به دریای خون کند؟

هر کس ز عشق سایه دستی گرفته است

چون تیشه دست در کمر بیستون کند

روزی که چرخ پنبه گذارد به داغ ما

خورشید سر ز روزن مغرب برون کند

اول شکار لاغر آن صید پیشه ایم

ما را مگر شهید برای شگون کند

 
 
 
اهلی شیرازی

شوخی که می نخورده دل خلق خون کند

وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند

گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن

پس عاشقی که دل بکسی داد چون کند؟

خواهد به خشم و ناز کند کم محبتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه