گنجور

 
 
 
صائب تبریزی

عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست

راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست

بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود

چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست

شسته رویان گرچه می‌شویند از دلها غبار

[...]

طبیب اصفهانی

کاروان عشق را بانگ درای دیگرست

گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست

بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم

بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست

شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه