گنجور

 
صائب

خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است

بی سرانجامی نگهبان خانه ما را بس است

لشکر بیگانه ای این ملک را در کار نیست

آمد و رفت نفس ویرانه ما را بس است

ابر اگر چون برق، خشک از مزرع ما بگذرد

آبروی خود چو گوهر دانه ما را بس است

نقش در سیماب نتواند گرفتن خویش را

بی قراری بت شکن بتخانه ما را بس است

گنج در ویرانه صائب جمع سازد خویش را

از دو عالم گوشه ای ویرانه ما را بس است

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غزل شمارهٔ ۹۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم