گنجور

 
صائب تبریزی

صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست

عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست

گرچه در صحرای امکان پای خواب آلوده‌ایم

لامکان پر گرد وحشت از رم آهوی ماست

از شبیخون اجل منصور ما را باک نیست

دار مانند کمان حلقه بر بازوی ماست

از کمینگاه حوادث طبل وحشت خورده ایم

کار پیکان می کند هر کس که در پهلوی ماست

غنچه سان هر چند سر در جیب خود دزدیده ایم

عطسه بی اختیار صبحدم از بوی ماست

فکر رنگین از بهار خاطر ما لاله ای است

مصرع برجسته سروی از کنار جوی ماست

گرچه ما صائب زبان لاف را پیچیده‌ایم

گوش بر هر جا که اندازند گفت و گوی ماست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode