گنجور

 
صائب تبریزی

آه باشد بِه ز زلفِ عنبرین عشاق را

اشک باشد بهتر از دُرِّ ثمین عشاق را

آبِ حیوان است خوی آتشین عشاق را

آیهٔ رحمت بود چینِ جبین عشاق را

می‌کند ز آتش سمندر سیرِ گلزارِ خلیل

درد و داغِ عشق باشد دلنشین عشاق را

آنچنان کز چشمه سنبل شسته‌رو آید برون

پاک سازد دیده‌های پاک‌بین عشاق را

از تهی‌چشمی بود عرضِ گهر دادن به خلق

ور‌نه دریاها بود در آستین عشاق را

غافلان گر در بقای نام کوشش می‌کنند

ساده از نام و نشان باشد نگین عشاق را

کوته‌اندیشان قیامت را اگر دانند دور

نقد باشد پیشِ چشمِ دوربین عشاق را

گرچه از نقشِ قدم در ظاهرند افتاده‌تر

توسنِ افلاک باشد زیرِ زین عشاق را

آسان‌سیران نمی‌بینند صائب زیرِ پا

نیست پروای غمِ رویِ زمین عشاق را