از چه و زندان برآمد هر که روح از تن شناخت
شد عزیز آن کس که یوسف را ز پیراهن شناخت
رخنه دل کرد بر من جسم را ماتم سرا
خانه زندان شد به هر مرغی که او روزن شناخت
بینش ظاهر به کنه روح نتواند رسید
چون مسیحا را تواند دیده سوزن شناخت؟
کفر و دین و روز و شب در عالم حیرت یکی است
در بلا افتاد هر کس دوست از دشمن شناخت
تا بر آمد جان ز تن، گم کرد نادان خویش را
وای بر آن کس که یوسف را به پیراهن شناخت
از در و دیوار می پرسد خبر آیینه را
گرچه طوطی خویش را ز آیینه روشن شناخت
اشک من تا روشناس چهره شد، در دل نماند
همچو آن طفلی که راه کوچه و برزن شناخت
خرده راز شرر در سینه اش سیماب شد
سنگ از روزی که ذوق صحبت آهن شناخت
رفت آسایش ز دل تا ره به کوی یار برد
مور کی از پا نشیند چون ره خرمن شناخت؟
غوطه در خون می زند چون یاد گلشن می کند
تا دل صائب حضور گوشه گلخن شناخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.