مریز آب رخ خود مگر برای شراب
که در دو نشأه بود سرخ رو گدای شراب
من این سخن ز فلاطون خم نشین دارم
علاج رخنه دل نیست غیر لای شراب
هزار سال دگر مانده است ریزد آب
زلال خضر به آن روشنی به پای شراب
حباب وار سر فردی از جهان دارم
بر آن سرم که کنم در سر هوای شراب
به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر
مباد آب حیاتت دهد به جای شراب
گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است
نسیم نی چو شود جمع با هوای شراب
همان گروه که ما را ز باده منع کنند
که عقل را نتوان داد رونمای شراب:
کنند ساده ز خط کتابه مسجد را
اگر کتاب بگیرند در بهای شراب
کنم به وصف شراب آنقدر گهرباری
که زهد خشک شود تشنه لقای شراب
کدام درد به این درد می رسد صائب؟
که در بهار ندارم به کف بهای شراب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.