گنجور

 
صائب تبریزی

بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب

چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب

دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان

هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست

آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب

هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید

بستگی ها را گشایش از در دلها طلب

گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق

تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب

چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم

رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب

آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است

گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب

جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست

آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب

عشق آتشدست می بندد دهان عقل را

مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب

این جواب آن غزل صائب که سید گفته است

گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

ذوق ما داری درآ در بحر ما ، ما را طلب

آبرو جوئی مرو هر سو بیا ما را طلب

موج دریائیم و ما را دل به دریا می کشد

حال این دریای ما گر بایدت از ما طلب

ای محقق بی حقیقت هیچ شیئی هست نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه