گنجور

 
صائب تبریزی

مد کوتاهی است صبح از دفتر احسان شب

سرمکش چون خامه زنهار از خط فرمان شب

مشرق خورشید می گردد گریبانش چو صبح

هر که آویزد ز روی صدق در دامان شب

هست در ابر سیه باران رحمت بیشتر

تازه رو دارد سفال خاک را ریحان شب

ماهرویی هست پنهان زیر این چتر سیاه

سرسری مگذر چو باد از زلف مشک افشان شب

می رساند دور گردان را به معراج وصول

در نظر واکردنی شبدیز خوش جولان شب

تخم اشکی را که افشانند در دامان او

همچو پروین خوشه گوهر کند دهقان شب

شیوه او نیست غمازی چو صبح پی سفید

عاصیان را پرده پوشی می کند دامان شب

پرده غفلت حجاب چشم خواب آلود توست

ورنه لبریزست از الوان نعمت، خوان شب

چون سکندر، عالمی سرگشته در این ظلمتند

تا که را سیراب سازد چشمه حیوان شب

غافلان را پرده خواب است، ورنه از شرف

اهل دل را جامه کعبه است شادروان شب

در ته این زنگ هست آیینه سیمایی نهان

چشم ظاهربین نبیند خوبی پنهان شب

من چسان از روی ماهش چشم بردارم، که هست

با هزاران چشم روشن، آسمان حیران شب

پیش چشم هر که صائب روشن است از نور دل

آیه رحمت بود سر تا سر دیوان شب