گنجور

 
صائب تبریزی

در شب وصل تو می لرزد دلم چون آفتاب

تا مباد از رخنه ای آرد شبیخون آفتاب

هر سری را در خور همت کلاهی داده اند

افسر دیوانگان باشد به هامون آفتاب

هیچ جا در عالم وحدت تهی از یار نیست

نامه هر ذره ای اینجاست مضمون آفتاب

ناخنی خورده است بر دل از هلال ابروی من

زان نشیند از شفق هر شام در خون آفتاب

از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است

در درون خانه اش ماه است و بیرون آفتاب

صائب آن بهتر که گردون ترک بی رویی کند

زردرویی می کشد زان روی گلگون آفتاب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۸۷۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

از شفق هر چند شوید چهره در خون آفتاب

زردرویی می کشد زان روی گلگون آفتاب

پیش آن رخسار آتشناک اندازد سپر

گر چه می ساید سر از نخوت به گردون آفتاب

تا به روی آتشین یار کردم نسبتش

[...]

سلیم تهرانی

خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب

می‌زند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب

عمرها رفت و همان بیگانه‌ای با ما، مگر

در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟

از بتان هند هرشب محفلم بتخانه است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه