گنجور

 
صائب تبریزی

دید ز خون دلم لاله ستان خاک را

آبله دل شکست شیشه افلاک را

لاله و گل خون کنند بر سر هر شبنمی

گر به گلستان بری روی عرقناک را

تا لب ساغر رسید بر لب و دندان او

سر به ثریا رسید سلسله تاک را

بر دل آیینه ابر سایه دشمن بود

غوطه به خون می دهد باده دل پاک را

این سر خونین کیست، کز نفس آتشین

چشمه خورشید کرد حلقه فتراک را

حسن خداداد را مرتبه دیگرست

باده چه مستی دهد جان طربناک را؟

روزن هر خانه ای در خور وسعت بود

دیده دل روزن است خانه افلاک را

من کیم و کیستم تا سر سوداییم

داغ گذارد به دل لاله فتراک را

گوهر شهوار را مهره گل نشمرد

هر که ز صائب شنید این غزل پاک را