گنجور

 
صائب تبریزی

برق جلال، عین جمال است پیش ما

داغ پلنگ، چشم غزال است پیش ما

افتاده از شکستگی آن روی، رنگ ما

رنگ شکسته، چهره آل است پیش ما

فرع خودی است خودشکنی اهل دید را

اظهار نقص، عرض کمال است پیش ما

ما چشم از چکیده دل آب داده ایم

یاقوت و لعل، سنگ و سفال است پیش ما

ما را نظر به عالم دیگر گشوده اند

مرگ و حیات، خواب و خیال است پیش ما

صیدی به تشنه زخمی ما نیست عشق را

تیغ برهنه، آب حلال است پیش ما

پوشیده است در گره بستگی، گشاد

لب بستن از سؤال، سؤال است پیش ما

از هر که بوی سوختگی می توان شنید

جان بخش چون نسیم شمال است پیش ما

در پرده غبار خط (آن) لعل آبدار

صد پرده به ز آب زلال است پیش ما

در جستجو چو موج سرابیم بی قرار

آسودگی خیال محال است پیش ما

ممنون نگشتن از کرم خلق، عید ماست

چین جبین بخل، هلال است پیش ما

روشن شده است از می روشن سواد ما

جام جهان نمای، سفال است پیش ما

چون گل دو هفته نیست فزون خوبی جمال

حسن تمام، حسن خصال است پیش ما

ظلمت حجاب نور تجلی نمی شود

شام فراق، صبح وصال است پیش ما

بر اوج اعتبار، فلک هر که را رساند

چون آفتاب وقت زوال است پیش ما

خرج غم معاش شود فکر ما تمام

فکری که نیست، فکر مآل است پیش ما

از سرنوشت صفحه ننوشته آگهیم

رخسار ساده پر خط و خال است پیش ما

از دل رمیدگان شود آرام ما زیاد

موج سراب، فوج غزال است پیش ما

از حرف سخت خلق نداریم شکوه ای

صائب شکستگی پر و بال است پیش ما