گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

چون پای خم به دست فتادت کمر گشا

چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا

از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر

چون غنچه در به روی نسیم سحر گشا

از مردمان سرد نفس تیره می شوی

آیینه پیش مردم صاحب نظر گشا

قانع به رنگ و بوی گل بی وفا مشو

بر روی آفتاب چو شبنم نظر گشا

از سر هوای پوچ برون چون حباب کن

چون موج در میانه دریا کمر گشا

زان پیشتر که بر دل مردم گران شوی

استادگی مکن، پر و بال سفر گشا

چون موج، پشت دست به کف زن درین محیط

آغوش چون صدف به هوای گهر گشا

زخم گشاده رو به بغل تیغ را کشید

آغوش رغبتی تو هم ای بی جگر گشا

تا بر تو خوشگوار شود بستن نظر

یک ره نظر به عالم پر شور و شر گشا

باطل مکن به سیر و تماشا نگاه خویش

زنهار صائب از سر عبرت نظر گشا