ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای
کافی است بزم سوختگان را شراره ای
تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک
مویت اگر چو شیر شود شیرخواره ای
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای
از اهل فکر باش که با دورباش فکر
هم در میان مردم و هم بر کناره ای
از آفتاب تجربه گردید سنگ موم
وز خام طینتی تو همان سنگ خاره ای
از هستی دو روزه به تنگند عارفان
تو ساده لوح طالب عمر دوباره ای
یک بار نقش پای خود ای بی خبر ببین
تا روشنت شود که چه مست گذاره ای
شرط است ریختن عرق سعی موج را
هر چند بحر عشق ندارد کناره ای
مردان عنان به دست توکل نداده اند
تو سست عزم در گرو استخاره ای
از روزگار تیره و بخت سیاه روز
ابرو ترش مساز اگر درد خواره ای
نتوان به کنه عشق رسیدن ز فکر پوچ
در بحر آتشین چه کند تخته پاره ای؟
از دست من اگر چه نجسته است هیچ کار
پرکاری تو کرد مرا هیچکاره ای
تا آفتاب عشق تو تیغ از میان کشید
هر پاره ای شد از دل من ماهپاره ای
این آتشی که چهره او برفروخته است
دل را به غیر آب شدن نیست چاره ای
صائب ز آفتاب رخ یار شرم کن
از ره مرو به روشنی هر ستاره ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای
کار کنارگی نبود جز نظارهای
در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی
هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای
وانجا که بحر عشق درآید به جان و دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.