گنجور

 
صائب تبریزی

از زهر چشم، چشم من زار بسته ای

راه عیادت از چه به بیمار بسته ای؟

راه هزار قافله دل می زند به مکر

از شرم پرده ای که به رخسار بسته ای

قانع به یک نظاره خشکیم ما ز دور

بر روی ما چرا در گلزار بسته ای؟

نه حرف می زنی، نه نگه می کنی، نه ناز

بر من در امید به یکبار بسته ای

شبنم ز گلشن تو نظر آب چون دهد؟

کز شرم، چشم رخنه دیوار بسته ای

چون قیمت تو در گره روزگار نیست

از روی لطف راه خریدار بسته ای

صائب ز یار از ته دل نیست شکوه ات

این نغمه را به زور بر این تار بسته ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای

در راه برق، سد خس و خار بسته ای

ای بی خبر که تقویت نفس می کنی

غافل مشو که گرگ به پروار بسته ای

در پیش هر که غیر خدا بسته ای کمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه