گنجور

 
صائب تبریزی

نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی

چه کنی چون دل شب تیره اش از هر دودی؟

نیست سرمایه عمر تو به جز یک دو سه دم

چه کنی صرف به دودی که ندارد سودی؟

دود اگر زلف ایازست ببر پیوندش

حیف باشد که به زنجیر بود محمودی

چون سیاووش گذشتند ز آتش مردان

ما به همت نتوانیم گذشت از دودی

عیش خود تلخ مکن صائب ازین دود کثیف

گر به آتش نگذاری به تکلف عودی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای دریغا در این خانه دمی بگشودی

مونس خویش بدیدی دل هر موجودی

چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی

ساقی وصل شراب صمدی پیمودی

رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار

[...]

حکیم نزاری

دو سه روز است که دیدار به ما ننمودی

مرحبا شاد رسیدی و کرم فرمودی

چه خطا رفت چه کردیم چه گفتیم چرا

سر گرانی به سرت کز چه غبارآلودی

چون بجستی که دگر باز نجُستی ما را

[...]

آشفتهٔ شیرازی

طالع سعدی و کوکب کندم مسعودی

از ایازم برسد عاقبت محمودی

یوسف گل بسر تخت سلیمان آمد

از عنادل بشنو زمزمه داودی

خال تو طرفه خلیلی است بگلزار بهشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه