گنجور

 
حکیم نزاری

دو سه روز است که دیدار به ما ننمودی

مرحبا شاد رسیدی و کرم فرمودی

چه خطا رفت چه کردیم چه گفتیم چرا

سر گرانی به سرت کز چه غبارآلودی

چون بجستی که دگر باز نجُستی ما را

به چه مشغول شدی با که به خلوت بودی

درِ زندانم از آن شب که تو رفتی بسته‌ست

تا به امروز که بازآمدی و بگشودی

کس نگفته‌ست که مرده‌ست فلان یا زنده‌ست

هم عفاالله که بر بی‌کسی ام بخشودی

هر که مقبولِ ایازست غلامی کردن

پیشِ او به بود از سلطنتِ محمودی

تو مکن قصد نزاری که به پایت ریزد

جان به دستِ خود اگر طالب این مقصودی

 
 
 
مولانا

ای دریغا در این خانه دمی بگشودی

مونس خویش بدیدی دل هر موجودی

چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی

ساقی وصل شراب صمدی پیمودی

رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار

[...]

صائب تبریزی

نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی

چه کنی چون دل شب تیره اش از هر دودی؟

نیست سرمایه عمر تو به جز یک دو سه دم

چه کنی صرف به دودی که ندارد سودی؟

دود اگر زلف ایازست ببر پیوندش

[...]

آشفتهٔ شیرازی

طالع سعدی و کوکب کندم مسعودی

از ایازم برسد عاقبت محمودی

یوسف گل بسر تخت سلیمان آمد

از عنادل بشنو زمزمه داودی

خال تو طرفه خلیلی است بگلزار بهشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه