از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی
ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی
عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با آهم
سر خود می خورد شمعی که با صرصر کند بازی
ز زور باده من شیشه گردون خطر دارد
به کام دل چسان این باده در ساغر کند بازی؟
سر مژگان خونریز تو آسایش نمی داند
ز شوخی آب این شمشیر با جوهر کند بازی
سزاوار دل بی تاب صحرایی نمی یابم
سپند من مگر در وادی محشر کند بازی
مرا چون اشک هر سو می دواند چشم پر کاری
که هر مژگان او در عالم دیگر کند بازی
به بازی بازی از من می برد دل طفل بی باکی
که گر افتد رهش در دامن محشر کند بازی
تمام روز دارد داغ از شوخی معلم را
تمام شب نشیند گوشه ای از بر کند بازی!
تکلم چون کند گوش صدف از در گران گردد
تبسم چون نماید آب در گوهر کند بازی
گشاید چون دهن، شیرینی جان می شود ارزان
زند چون مهر بر لب قیمت شکر کند بازی
دل دیوانه ای دارم که بر زنجیر می خندد
سر شوریده ای دارم که با خنجر کند بازی
ز سوز جان کف خاکستری گردید آخر دل
سپندی تا به کی در عرصه مجمر کند بازی؟
اگر من از ضمیر روشن خود پرده بردارم
سرشک گرمرو با دیده اختر کند بازی
چنان آیینه دل را زنم بر سنگ بی رحمی
که دل در سینه گردون بدگوهر کند بازی
غبار جسم تا کی پرده رخسار جان باشد؟
کسی تا چند چون اخگر به خاکستر کند بازی؟
چه بال و پر گشاید دل به زیر آسمان صائب؟
چسان در خانه تنگ صدف گوهر کند بازی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ابراز احساسات عمیق و درد درونی خود میپردازد. او به بازیهای از سر شور و غم، قلب و جان خود اشاره میکند و از زیباییهای زندگی و نوسانات آن، نظیر عشق و درد سخن میگوید. در عین حال، وی از حالتی میگوید که در آن، اشک و غم به او فشار میآورد و بیتابی دلش به مرز جنون میرسد. با استفاده از تمثیلهای گوناگون، شاعر نشان میدهد که چگونه احساساتش با دنیای بیرون و عناصر طبیعی در تعامل است. او در پایان با نگاهی به بُعد انسانی و زوال حالتهای بشری، به تصویر کشیدن بازی زندگی و جستجوی معنا در پیچیدگیهای آن میپردازد.
هوش مصنوعی: از اشکهای ما آسمان ستارهای میسازد و از شوق دریا، صدفی جواهر تولید میکند.
هوش مصنوعی: خورشید درخشان بیمورد با نالهام درگیر است؛ شمعی که در هنگام وزش باد قوی بازی میکند، سرش را به چیزی میزند.
هوش مصنوعی: با قدرت نوشیدنی، شیشه آسمان در خطر است. چگونه میتواند این نوشیدنی در جام بازی کند و دل را شاد کند؟
هوش مصنوعی: مژگان زیبای تو آرامش نمییابد، چون این شمشیر از شوخی آب با جوهرش بازی میکند.
هوش مصنوعی: در دلم نمیتوانم جایی را برای آرامش بیابم، مگر اینکه در روز حساب، مانند یک آتش سوزان، به بازی از جان بگذرم.
هوش مصنوعی: چشم من مانند اشک در هر جا حرکت میکند، به خاطر این که هر کدام از مژههای او در دنیای دیگر بازی و نقشآفرینی میکند.
هوش مصنوعی: بازی و سرگرمی دل یک کودک بیپروا را به خود مشغول میکند؛ زیرا اگر او در مسیر خود به دامن قیامت بیفتد، همچنان به بازی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: تمام روز معلم با شوخیهایش دلش را میسوزاند و تمام شب به گوشهای میرود تا از بازیهای زندگی فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی صدف به حرف بیفتد، به نظر میرسد که درب گرانبهایی را باز کرده است و زمانی که آب به گوهر میرسد، لبخند و بازی را از خود نشان میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی زبان به صحبت باز میشود، زندگی شیرین و آسان میشود؛ اما اگر سکوت را بشکنی و با لحن ملایم صحبت کنی، ارزش کلمات و بیان تو مانند شکر شیرین خواهد بود.
هوش مصنوعی: من قلبی دارم که با وجود زنجیرهایی که به آن بستهاند، باز هم به شکلی شاد و آزاد میخندد. همچنین روحی دارم که به طور دیوانهوار با چاقویی بازی میکند و به این ترتیب خود را مشغول میسازد.
هوش مصنوعی: از سوختن دل و جان، در نهایت خاکستر شد، آیا دل آتشین همچنان در این میدان بازی خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: اگر من احساسات و درون خود را آشکار کنم، اشک گرم و نازکی که در چشمانم است به مانند ستارهای در شب، خود را نمایش خواهد داد.
هوش مصنوعی: من چنان با دل بیرحمی برخورد میکنم که گویی میخواهم آینه دل را بر سنگ بکوبم، تا آن دل بیارزش را وادار به بازی کنم.
هوش مصنوعی: تا کی باید غبار و خاک بدن، چهرهٔ روح را بپوشاند؟ کسی چه مدت میتواند مانند جرقهای در خاکستر وجودش سرگرم شود؟
هوش مصنوعی: دل در زیر آسمان چطور میتواند آزادانه پرواز کند؟ چگونه میتواند در یک فضای محدود مانند صدف، جواهر را نشان دهد و بازی کند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظرباز صف مژگانش با خنجر کند بازی
تماشایی تیغ ابرویش با سر کند بازی
نمایانست خال سبز در چین سر زلفش
بسان طفل هندویی که در چنبر کند بازی
من و یک نیم جان آن نیز نذر باختن دارم
[...]
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی
غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی
جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش
ز دست افشانی مژگان به ابرو سر کند بازی
گدایی کز سر کوی تو خاکی بر جبین مالد
[...]
بتی دارم که لعلش با لب کوثر کند بازی
خطش در صفحه آیینه با جوهر کند بازی
دلم را برده بازیگوش طفلی کز ره شوخی
دو چشم کافرش با مسجد و منبر کند بازی
بت خود کردهام در کعبه دل کامبخشی را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.