به خرج رفت حیاتم ز هرزهکوشیها
به خاک ریخت شرابم ز خامجوشیها
به سود داشتم امیدها درین بازار
نماند مایه به دستم ز خودفروشیها
نفس به باد فنا مشت خاک من میداد
نمیرسید به فریاد اگر خموشیها
بدوز دیده باریکبین ز عیب، که نیست
لباس عافیتی به ز عیبپوشیها
رسید نوبت پیری و خون دل خوردن
گذشت فصل جوانی و بادهنوشیها
چنان که بال و پر شعله میشود خس و خار
غرور نفس فزود از پلاسپوشیها
متاع یوسفی خود به سیم قلب دهم
گران نیم به عزیزان ز خودفروشیها
به حرف وصوت گشایم چرا دهن صائب؟
مرا که جنت دربسته شد خموشیها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.