گنجور

 
صائب تبریزی

در عمارت زندگانی چند باطل می‌کنی؟

رفته‌ای از کار تا سامان منزل می‌کنی

عاقبت این خانه‌ها ماتم‌سرایی می‌شود

زعفران گر جای برگ کاه در گل می‌کنی

دادخواهی می‌شود فردای محشر پیش حق

هر نفس کز زندگانی صرف باطل می‌کنی

نیست از صید تو غافل یک نفس صیاد مرگ

گرچه خود را از اجل دانسته غافل می‌کنی

در بهار حشر خواهد از زمین سر برزدن

از بد و از نیک هر تخمی که در گل می‌کنی

می‌کشی دست نوازش سال‌ها بر دوش خویش

پاره نانی اگر در کار سایل می‌کنی

عارفان در انجمن خلوت کنند از خلق و تو

خلوت خود را ز فکر پوچ محفل می‌کنی

راه‌پیمایان دو منزل را یکی سازند و تو

تا به منزل می‌رسی ده جایْ منزل می‌کنی

پشت بر ساحل بود دریانوردان را و تو

همچو خار و خس تلاش قرب ساحل می‌کنی

می‌شود اسباب حسرت وقت رفتن زین جهان

هرچه غیر از درد و داغ عشق حاصل می‌کنی

با تو سنگین‌پای، چون رهبر تواند ساختن؟

سیل را از بس گران‌جانی تو کاهل می‌کنی

عاشق سیم و زری چندان که خون خویش را

بر امید خون‌بها در کار قاتل می‌کنی!

تا نگردیده است گرد کاروان غایب ز چشم

پای نِهْ در راهْ صائب چند دل‌دل می‌کنی؟

 
 
 
بابافغانی

ای صبا منع گرفتاری بلبل می‌کنی

با وجود آنکه می‌دانی تغافل می‌کنی

صبر اگر باشد توان چیدن رطب از چوب خشک

آتشت گردد ریاحین گر توکل می‌کنی

نفی کس لازم نمی‌آید ز درد عاشقی

[...]

صائب تبریزی

ای که فکر چاره بیماری دل می‌کنی

نسبت خود را به چشم یار باطل می‌کنی

نیست جای خرمی ماتم‌سرای آسمان

زیر تیغ از ساده‌لوحی رقص بسمل می‌کنی

می‌کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه