گنجور

 
صائب تبریزی

جوش غیرت می زند خون حنای پای تو

تا که بوسیده است گستاخانه جای پای تو؟

پنبه در گوش از صدای خنده گل می نهد

گوش هر کس آشنا شد با صدای پای تو

خوش نماید چون شراب لعل در جام بلور

عاشقان را در نظر رنگ حنای پای تو

گرچه باشد شمع کافوری به خوش ساقی علم

پای طاوس است نسبت به صفای پای تو

داغ دارد هاله مه را ز روشن دیدگی

حلقه خلخال از نور و ضیای پای تو

بس که در یک جا ز شوخی ها نمی گیری قرار

ساده باشد وادی امکان ز جای پای تو

خجلت روی زمین از تنگدستی می کشد

نقد جان را گر کند صائب فدای پای تو