گنجور

 
صائب تبریزی

دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان

امروز خوش قماشی ختم است بر صفاهان

چون دلبران نوخط هر روز می فزاید

بر دستگاه خوبی حسن دگر صفاهان

روشن شود نظرها از دیدن سوادش

دارد چو سرمه حقی بر هر نظر صفاهان

همچون درخت طوبی از اعتدال موسم

در چار فصل باشد صاحب ثمر صفاهان

چون چشم خوبرویان از گرد سرمه دارد

تشریف خاکساری دایم به بر صفاهان

از گرد کلفت و غم شستند دست دلها

روزی که بر میان بست از پل کمر صفاهان

در ظلمت سوادش آب حیات درج است

در وقت شام دارد فیض سحر صفاهان

بر جلوه ظهورش تنگ است آسمان ها

در هر صدف نگنجد همچون گهر صفاهان

پهلو زد به همت خاکش ز سربلندی

زان سوی آسمانها دارد خبر صفاهان

از صحت هوایش صائب نمی توان یافت

جز چشم خوبرویان بیمار در صفاهان