چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟
ستاره نقطه سهوست صبح روشن را
همیشه تهمت نظاره می کشد عاشق
ز آفتاب خبر نیست چشم روزن را
فغان که خار علایق ز تیزدستی ها
امان نداد که سازیم جمع دامن را
گره به جبهه میفکن که رشته هموار
به قطع راه بود تازیانه سوزن را
زبان پاک بود لازم دل روشن
که برگ از ید بیضاست نخل ایمن را
گشاده دار دل و دست را که لنگر سنگ
ازین دو شیوه شود بادبان فلاخن را
چو ماه نو، قد خم گشته بر سپهر وجود
اشاره ای است که آماده باش رفتن را
ز جمع دانه که خواهد نصیب خاک شدن
مساز تنگ به خود همچو مور مسکن را
کنون که قوت بازوی رستمی داری
برآر از چه بیژن روان روشن را
غبار دیده جان است پیکرت صائب
به آه زیر و زبر ساز، خانه تن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟
ستاره نقطهٔ سهوست صبح روشن را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.