گنجور

 
صائب تبریزی

ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست

که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را

دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق

که تیغ تیز رباید ز خاک سوزن را

نکرده سیر دل و چشم خوشه چینان را

به خانه نقل مکن زینهار خرمن را

گناه ماست شب وصل اگر بود کوتاه

کند به موسم حج کعبه جمع دامن را

به کفر و دین شده ام از صفای دل یکرنگ

که رنگ ظرف بود آبهای روشن را

میان قهر خدا و عدو مشو حایل

به انتقام الهی گذار دشمن را

چنان ز چشم بد خاکیان هراسانم

که میل می کشم از آه، چشم روزن را

کشید هر که ز خصم انتقام خود صائب

ز انتقام خدا امن کرد دشمن را

مکن دلیر نگاه آن بیاض گردن را

به تیره شب مکن اندوده صبح روشن را