از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون
چون ناوک کجی که رود از کمان برون
از پیر، حرص زرد به مداوا نمی رود
این تب به مرگ می رود از استخوان برون
خونم اگر دهی به سگان، می کنم حلال
خاک مرا مریز ازین آستان برون
بوی عبیر پیرهن از گرد ره نرفت
هر چند رفت یوسف ازین کاروان برون
چون باغ را ز خاطر ما می برد بدر؟
ما را اگر ز باغ کند باغبان برون
باید به خیره چشمی شبنم بود صبور
هر غنچه ای که کرد زبان از دهان برون
خونش به گردن است که در موج خیز گل
آرد به عزم سیر سر از آشیان برون
هر کس نشد به حسن غریب تو آشنا
آمد غریب و رفت غریب از جهان برون
گنج گهر به غارت سیلاب داده ای است
از هر دلی که رفت غم دلستان برون
گردد ز خامشی جگر تشنه آبدار
زنهار این عقیق میار از دهان برون
در حلقه های زلف تو پیچد به خویشتن
آهم که کرده است سر از آسمان برون
در عقده های سرسری چرخ عاجزست
از کار عشق، عقل سرآرد چسان برون؟
بردار دل ز عمر چو سال تو شصت شد
کز زور شست تیر رود از کمان برون
صائب به محفلی که در او نیست روی دل
آیینه را میار ز آیینه دان برون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل درباره احساسات عمیق و دردهای ناشی از عشق و جدایی است. شاعر با بیان تصویری از خجلت و شرم ناشی از گناه، به نوعی از جدایی و دوری از معشوق اشاره میکند. او از آثار جدایی بر دل و جان مینویسد و تأکید دارد که عشق واقعی با غم و اندوه همراه است. شاعر به سرنوشت غمگین افرادی که از عشق محروم ماندهاند، میپردازد و به بیحالی و تسلیم در برابر تقدیر اشاره میکند. در نهایت، او آینه را به عنوان نماد حقیقت و واقعیت در این دنیای بیرحم مطرح میکند و به اهمیت عشق و زیبایی در زندگی اشاره مینماید.
هوش مصنوعی: از بدن شرمگین و خجالت گناه، جان مانند تیر کج و منحرف از کمان بیرون میرود.
هوش مصنوعی: حرص و طمع کهن نمیتواند با نصیحت و دارو درمان شود؛ این بیماری تنها به وسیله مرگ از بین میرود و از وجود انسان خارج میشود.
هوش مصنوعی: اگر خون من را به سگان ببخشی، من خاک خودم را حلال میکنم و از این درگاه مرا بیرون نریز.
هوش مصنوعی: بوی خوش عطر پیراهن یوسف هنوز در فضا باقی مانده، حتی اگر او از این کاروان رفته باشد.
هوش مصنوعی: چرا باغ از یاد ما میرود؟ اگر باغبان ما را از باغ بیرون کند، چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: باید مانند شبنم که در زیبایی و صبر است، انتظار بکشیم و دریابیم هر غنچهای که شجاعت کند و صحبت کند، رازهایش را افشا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: حیات و سرنوشت او به خطر افتاده است؛ چرا که در میدان جنگ و خطر، به دلایل خاصی از منزل و مکان امن خود بیرون آمده و با ارادهای قوی در تلاش است تا به پیش برود.
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانست با زیباییهای خاص تو آشنا شود، در نهایت به گونهای غریب و ناآشنا به زندگیاش ادامه داد و از این دنیا رفت.
هوش مصنوعی: تو به سیلابی اجازه دادهای که گنجینهای از جواهرات را به غارت ببرد، و از هر دلی که از درد و غم خود رنج میبرد، چیزی برای بیرون آوردن و تخلیه ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان در سکوت و بیحرکتی بماند، دلش به طرز عجیبی تشنه میشود و نیاز به حرفی برای زنده کردنش دارد. بنابراین، ای کاش این سنگ قیمتی را از دهانت نیاوری و بگذاری در درونت باقی بماند.
هوش مصنوعی: آه من در حلقههای زلف تو میپیچد و به نوعی به خودم برمیگردد، گویی که این احساس از آسمان برخاسته و بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: در دنیای پر از مشکلات و پیچیدگیها، عشق نمیتواند به راحتی به خواستههایش برسد و عقل چگونه میتواند از این وضعیت نجات پیدا کند؟
هوش مصنوعی: زمانی که عمر انسان به شصت سال رسید، باید از دل خود برگردد و به زندگی و کارهای خود بیشتر توجه کند، چون مانند تیری که از کمان رها میشود، زمان به سرعت میگذرد و فرصتی برای جبران نیست.
هوش مصنوعی: در جمعی که دلها و محبتها حضور ندارد، نیازی به آوردن آیینه نیست، زیرا نشان دادن صفای دل در آنجا بیمعناست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.