خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن
کاین صید رام می شود از وا گذاشتن
بی انتظار دامن ساحل گرفتن است
چون موج دست بر دل دریا گذاشتن
دل را ز اشک تلخ سبکبار می کند
سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتن
دیوانه ای، ز سنگ ملامت متاب روی
بازیچه نیست سلسله بر پا گذاشتن
تا هست سنگ در کف طفلان شهر و کوی
دیوانگی است روی به صحرا گذاشتن
ای عشق، خود بگوی کز انصاف دور نیست
ما را به اختیار خرد واگذاشتن؟
در عالمی که عبرت ازو موج می زند
نتوان مدار خود به تماشا گذاشتن
سرسبز باد خامه صائب که حق اوست
سر در ره سخن عوض پا گذاشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.