گنجور

 
صائب تبریزی

ز تن شکفته رود جان صادقان بیرون

که تیر راست جهد صاف از کمان بیرون

حضور خانه خود مغتنم شمار که تیر

به زور می رود از خانه کمان بیرون

کسی که چشم گشایش ز بستگی دارد

قدم چو در نگذارد ز آستان بیرون

به التماسم اگر خضر بخشد آب حیات

عقیق صبر نمی آرم از دهان بیرون

ترحم است بر آن غنچه گرفته جبین

که ناشکفته برندش ز گلستان بیرون

کسی است عاشق یکرنگ گلستان صائب

که از چمن نرود موسم خزان بیرون

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون

گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون

ندانم آن بت کافر نژاد یغمائی

کی آمدست زاردوی ایلخان بیرون

در آن میان دل شوریده حال من گمشد

[...]

سیف فرغانی

کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون

زمین راه تو از زیر آسمان بیرون

گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر

همای عشق ترا سایه از جهان بیرون

کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه