گنجور

 
صائب تبریزی

هوای جام صبوح و می شبانه مکن

دل چو کعبه خود را شرابخانه مکن

دو تیغ را نکشد یک نیام در آغوش

برون نرفته ز خود یاد آن یگانه مکن

به جستجوی تو هر خوشه صد زبان شده است

برای نان دل خود چاک همچو دانه مکن

تو نونیاز و زمانه است کهنه کشتی گیر

تلاش کشتی خصمانه با زمانه مکن

حضور تیره دلان سرمه سای آوازست

در آن چمن که بود زاغ، آشیانه مکن

مباد شانه شمشاد دلشکسته شود

دگر به دست، سر زلف خویش شانه مکن

درین دو هفته که گل گرم محمل آرایی است

دماغ صرف سرانجام آشیانه مکن

به گرد کعبه نگشتن ز سست عزمی توست

گران رکابی توفیق را بهانه مکن

درین زمانه که دشمن ز خانه می خیزد

دلیر تکیه به خاشاک آشیانه مکن

چو قطره تن به جلای وطن مده ز محیط

سوار ابر مشو، برق تازیانه مکن

چو داغ لاله گره کن نفس به دل صائب

ز تنگ حوصلگی آه عاشقانه مکن

ازین غزل دل عشاق سوختی صائب

دگر خیال غزل های عاشقانه مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode