گنجور

 
صائب تبریزی

گشوده است در فیض رخنه دیوار

به باغبان چه ضرورست دردسر دادن؟

صدف ز دیده دریانژاد من دارد

ز ابر آب گرفتن، عوض گهر دادن

کمینه بازی مژگان خونفشان من است

عنان چو موج به دریای پر خط دادن

چو سایه سرو نهاده است سر به دنبالش

که یاد گیرد ازو پیچش کمر دادن

ترا که نامه بری هست چون فغان صائب

چه لازم است کتابت به نامه بر دادن؟

به رنگ بی جگران رگ به نیشتر دادن

بود به دشمن خونخوار خود جگر دادن

به قیمت گل و می ده اگر زری داری

که بهترین هنرهاست زر به زر دادن

گل سر سبد بوستان خلق من است

چو نخل سنگ بر سر خوردن و ثمر دادن

ز پرفشانیم ای شمع رو چه می تابی؟

به من نخست نبایست بال و پر دادن

چه طعن لغزش مستانه می زنی بر من؟

به من ز دور نبایست بیشتر دادن