نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان
نگردد خشک هرگز از قناعت نان درویشان
نریزند آبروی خویش بهر عمر جاویدان
که باشد آبرو سرچشمه حیوان درویشان
از ایشان جوی همت گر هوای سلطنت داری
که تاج و تخت باشد کمترین احسان درویشان
اگر چه دستشان کوتاهتر از آستین باشد
بود گوی فلک ها در خم چوگان درویشان
ز کوه قاف اگر باشد شکوه سلطنت افزون
پر کاهی ندارد وزن در میزان درویشان
سگ از همراهی اصحاب کهف از شیر مردان شد
مکن دست ارادت کوته از دامان درویشان
نباشد ذره ای نومید از احسانشان صائب
ازان گرم است چون خورشید دایم نان درویشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه سرها از یقین شد گوی در میدان درویشان
به بازی هم نشد خم هیچ گه چوگان درویشان
چو شاهان ستمگر یوم دین در دست مظلومی
نخواهد شد گریبان، گوشهٔ دامان درویشان
بود خورشید، داغ و برق، آه و ماه، نور دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.