گنجور

 
صائب تبریزی

گلگل از می روی آتشناک جانان را ببین

گلفشانی را تماشا کن، چراغان را ببین

ای که می گویی چرا بی دین و دل گردیده ای

چشم های کافر آن نامسلمان را ببین

میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست

از نظر پوشیده آن سیب زنخدان را ببین

سرسری چون آب ازین بستانسرا نتوان گذشت

پای در دامن کش آن سرو خرامان را ببین

بی ثبات پا، گل از نظاره چیدن مشکل است

خار دیوار گلستان شو، گلستان را ببین

پیش دست و تیغ او سر بر خط تسلیم نه

آنگه از زخم نمایان مد احسان را ببین

ای که می گویی به گل خورشید را نتوان نهفت

روی گردآلود آن خورشید تابان را ببین

عشق چون پاک از غرض گردد کمند الفت است

گرد مجنون جمع این وحشی غزالان را ببین

خاکساری می دهد گردنکشان را خاکمال

گوی شو، سر پیش پا افکنده چوگان را ببین

موشکافی بی حضور قلب صائب مشکل است

جمع کن خود را و آن زلف پریشان را ببین

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

گوی سیمین ذقن، زلف چو چوگان را ببین

در رکاب ماه نو خورشید تابان را ببین

گر ندیدی بر لب کوثر هجوم تشنگان

گرد لعل آبدارش خط ریحان را ببین

خستگان را در دل شبهاست افزون پیچ و تاب

[...]

واعظ قزوینی

حال ما خواهی بدانی، زلف خوبان را ببین

شور خس را گر ندانی، موج توفان را ببین!

گرد راهش گو بیا و، چشم گریان را ببین

ای نسیم از کوی او برخیز و، توفان را ببین

رنجها باید کشیدن، تا دلی آید بدام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه