گنجور

 
صائب تبریزی

گوی سیمین ذقن، زلف چو چوگان را ببین

در رکاب ماه نو خورشید تابان را ببین

گر ندیدی بر لب کوثر هجوم تشنگان

گرد لعل آبدارش خط ریحان را ببین

خستگان را در دل شبهاست افزون پیچ و تاب

در سواد زلف، دلهای پریشان را ببین

در غبار تیره نتوان دید ماه عید را

گرد هستی برفشان ابروی جانان را ببین

با خودی در تنگنای دیده موری اسیر

خیمه بیرون زن ز خود ملک سلیمان را ببین

جلوه بی پرده می سوزد پر و بال نگاه

در ته ابر تنک خورشید تابان را ببین

دست بردار از عنان اختیار خود چو موج

آنگه از دریای رحمت مد احسان را ببین

خط باطل نیست در دیوان آن جان جهان

زیر هر موج سرابی آب حیوان را ببین

باغ جنت مشت خاشاکی است از گلزار غیب

سر فرو بر در گریبان، باغ و بستان را ببین

از رکاب عشق صائب دست همت بر مدار

زیر پای خود سر گردون گردان را ببین

 
 
 
صائب تبریزی

گلگل از می روی آتشناک جانان را ببین

گلفشانی را تماشا کن، چراغان را ببین

ای که می گویی چرا بی دین و دل گردیده ای

چشم های کافر آن نامسلمان را ببین

میوه فردوس را تاب نگاه گرم نیست

[...]

واعظ قزوینی

حال ما خواهی بدانی، زلف خوبان را ببین

شور خس را گر ندانی، موج توفان را ببین!

گرد راهش گو بیا و، چشم گریان را ببین

ای نسیم از کوی او برخیز و، توفان را ببین

رنجها باید کشیدن، تا دلی آید بدام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه