گنجور

 
صائب تبریزی

سر به پیش انداختن از بردباری پیشه کن

رخنه در بنیاد کوه بیستون زین تیشه کن

بگسل از طول امل سررشته پیوند دل

میوه نخل حیات خویش را بی ریشه کن

چون بود معشوق شیرین، جان شیرین قحط نیست

نقد جان چون کوهکن نقل دهان تیشه کن

با پری در شیشه کردن دیو را انصاف نیست

عقل را واکن ز سر در کار عشق اندیشه کن

بوی این می خرمن عقل را بر باد داد

آنچه کردی در قدح ساقی دگر در شیشه کن

بوته خاری است صائب چرخ از صحرای عشق

گر نداری زهره شیران گذر زین بیشه کن