آن خرابم کز زبانم حرف نتوان ساختن
بیش ازین ما را مروت نیست ویران ساختن
از زمین عیسی به چرخ از راه خودسازی رسید
چند باشی در مقام قصر و ایوان ساختن؟
گوهر ما را گرانی در نظرها شد گران
کاش خود را می توانستیم ارزان ساختن
خشم را در پرده های خلق پنهان کردن است
آتش سوزنده را بر خود گلستان ساختن
از می لعلی تن خاکی خود را چون سبو
دست تا از توست می باید بدخشان ساختن
محرم گنج الهی نیست هر ناشسته روی
از توانگر فقر را شرط است پنهان ساختن
چشم اگر داری که در چشم جهان شیرین شوی
چون گهر باید به تلخ و شور عمان ساختن
تا نباشد همت روشندلی چون آفتاب
خویش را چون صبح نتوان پاکدامان ساختن
چون توانم داد صائب کار جمعی را نظام؟
من که نتوانم سر خود را به سامان ساختن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن
سیل مجبورست در معموره ویران ساختن
پاک طینت را بکین کس نشاید گرم کرد
بهر خونریز از طلا شمشیر نتوان ساختن
گر طبیب همت ایام عیسی دم شود
[...]
چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟
خویش را آراستن، آیینه پنهان ساختن
پنجه خورشید را در آستین دزدیدن است
عشق را در پرده ناموس پنهان ساختن
کار بر شیرازه زلف تو مشکل می شود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.