چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟
که برگریز نباشد بهار عنبر را
ز دل سیاهی آب حیات می آید
که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را
ز چهره سخن حق نقاب بردارد
ز دار هر که چو منصور کرد منبر را
توان به مهر خموشی دهان ما را بست
اگر به موم توان بست چشم مجمر را
لب سؤال، در فقر را کلید بود
به روی خود مگشا زینهار این در را
مجردان تو از قید جسم آزادند
چه احتیاج به کشتی بود شناور را؟
مگیر از لب خود مهر چون صدف صائب
کنون که قدر خزف نیست آب گوهر را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟
که آب زندگی آتش بود سمندر را
می شبانه به کیفیت صبوحی نیست
چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟
به خاکمال حوادث صبور باش که نیست
[...]
شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را
که احتیاج شکر نیست شیر مادر را
درین محیط، قناعت به آب تلخی کن
همان به جام صدف ریز آب گوهر را
به راه عشق قدم چون نهی مجرد شو
[...]
شکست شمر لعین حرمت پیمبر را
به قتل زاده زهرا گرفت خنجر را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.