گنجور

 
صائب تبریزی

چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟

که برگریز نباشد بهار عنبر را

ز دل سیاهی آب حیات می آید

که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را

ز چهره سخن حق نقاب بردارد

ز دار هر که چو منصور کرد منبر را

توان به مهر خموشی دهان ما را بست

اگر به موم توان بست چشم مجمر را

لب سؤال، در فقر را کلید بود

به روی خود مگشا زینهار این در را

مجردان تو از قید جسم آزادند

چه احتیاج به کشتی بود شناور را؟

مگیر از لب خود مهر چون صدف صائب

کنون که قدر خزف نیست آب گوهر را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۹۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟

که آب زندگی آتش بود سمندر را

می شبانه به کیفیت صبوحی نیست

چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟

به خاکمال حوادث صبور باش که نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را

که احتیاج شکر نیست شیر مادر را

درین محیط، قناعت به آب تلخی کن

همان به جام صدف ریز آب گوهر را

به راه عشق قدم چون نهی مجرد شو

[...]

صامت بروجردی

شکست شمر لعین حرمت پیمبر را

به قتل زاده زهرا گرفت خنجر را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه