همه اشکم، همه آهم، همه دردم، همه داغم
که چرا روشن ازان چهره نگردید چراغم
برق در جستن من گو نفس خویش مسوزان
نه چنان رفته ام از خود که توان یافت سراغم
این که پیوسته لبالب بود از باده لعلی
سبب این است که چون لاله نگون است ایاغم
گرچه چون لعل ز سنگ است مرا بستر و بالین
می خورد آب ز سرچشمه خورشید دماغم
دل افسرده من گرم نشد از می روشن
مگر از شعله آواز شود زنده چراغم
صائب از خون جگر داغ من افروخته عارض
نفس سرد خزان را نبود رنگ ز باغم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.