گنجور

 
صائب تبریزی

چین ز جبین در مقام جنگ گشایم

همچو فلاخن بغل به سنگ گشایم

دوست کنم خصم را به چرب زبانی

جوی شکر از رگ شرنگ گشایم

روی نتابم ز حرف سخت حریفان

سینه چو آیینه پیش سنگ گشایم

خار مغیلان کشید از آبله ام دست

این گره از ناخن پلنگ گشایم

ماهی ریگ روان وادی فقرم

کی دهن حرص چون نهنگ گشایم

من که دلم صائب از نشاط گرفته است

کی ز قدحهای لاله رنگ گشایم؟