حوصله وصل آن نگار ندارم
دام به اندازه شکار ندارم
بحر به پیمانه حباب نگنجد
در ره او چشم انتظار ندارم
نیست به پیغام خشک نیز امیدم
طالع ازان لعل آبدار ندارم
از رخ چون آفتاب لاله عذاران
غیر دو چشم شفق نگار ندارم
طاقت من نیست مرد ناز دو بالا
آینه پیش جمال یار ندارم
گرچه سر دست آفتاب گرفتم
رنگی ازان دست پرنگار ندارم
از دل گرم است مایه دار جنونم
هیچ توقع ز نوبهار ندارم
نخل خزان دیده ام که برگ اقامت
در چمن خشک روزگار ندارم
باعث هشیاریم نه زهد و صلاح است
باده به اندازه خمار ندارم
کافر حربی ز جنگ سیر نگردد
صلح توقع ز چشم یار ندارم
صیقل آیینه است شهپر طوطی
از خط سبزش به دل غبار ندارم
چهره زرین چو مهر زینت من بس
صائب اگر رخت زرنگار ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و ناکامیهای عاشقانه خود سخن میگوید. او ابراز میکند که از عشق و وصال محبوب خود ناامید است و تحمل ناز و زیباییهای او را ندارد. او به توصیف زیبایی محبوبش میپردازد، اما در عین حال میگوید که هیچ امیدی به رسیدن به او ندارد. همچنین، شاعر به فقدان لذت و شگفتی در زندگیاش اشاره میکند و بیان میکند که چیزی جز حسرت و تنهایی برایش باقی نمانده است. او به نوعی درماندگی در عشق و بیتابی برای وصال اشاره میکند و در نهایت، حسرتی عمیق بر دل دارد که از فقدان یار و نیستی ارتباطش با او ناشی میشود.
هوش مصنوعی: من توانایی تحمل ارتباط با آن معشوق را ندارم و به اندازهای که نیاز دارم، امکانات برای به دست آوردن او ندارم.
هوش مصنوعی: حبابی که به اندازهی یک پیمانه است، در دریا گنجایش ندارد. در راه او، من انتظار ندارم که چشم به راه کسی باشم.
هوش مصنوعی: من به پیامهای بیاحساس نه امیدی دارم و نه انتظار خوبی از آن لعل درخشان و زیبا که آرزویش را دارم.
هوش مصنوعی: صورت تو مانند آفتاب درخشان است و من جز دو چشم تو، رنگ دیگری برای زیبایی نمیشناسم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم تحمل کنم که در برابر زیبایی محبوبم قرار گیرم، چون قدرت من در برابر این همه زیبایی کافی نیست.
هوش مصنوعی: هرچند که در زیر نور خورشید رنگ و لعابی زیبا گرفتهام، اما از آن زیبایی و تنوع در درون خود ندارم.
هوش مصنوعی: من از احساسات عمیق درونم به شدت تحت تأثیرم و هیچ انتظاری از روزهای خوشی که ممکن است بیفتند، ندارم.
هوش مصنوعی: درخت نخی را دیدهام که در پاییز، دیگر برگ و نشانی ندارد و نمیتواند در چمنهای خشک زندگی کند، زیرا من هم در این روزگار بیبارش هیچ جایی برای ماندن ندارم.
هوش مصنوعی: شراب و می، به من هشیاری و آگاهی بخشیده است و نه سادهزیستی و دینداری. من هیچ کمبودی در خمار و مستی ندارم و هر چه هست به اندازه است.
هوش مصنوعی: کافر جنگجو هرگز از جنگ سیر نمیشود و من از محبوبم انتظاری برای صلح ندارم.
هوش مصنوعی: پر طوطی مانند یک آینه زینت یافته است و من از خط سبز او در دل خود هیچ غباری احساس نمیکنم.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبای من مثل خورشید است، ای صائب، اگرچه لباسی زینتی و زرنگار بر تن ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز سر پیوند آن نگار ندارم
گرچه ازو جز دل فکار ندارم
هر نفسم یاد اوست گرچه ازو من
جز نفس سرد یادگار ندارم
شاد بدانم که در فراق جمالش
[...]
حوصله وصل آن نگار ندارم
دام به اندازه شکار ندارم
گوهر دریای بیکرانه عشقم
در صدف آسمان قرار ندارم
صحبت من در مذاق عشق گواراست
[...]
از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم
چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم
بی رخ ماهت بتا قرار ندارم
بر سر بازار عشقبازی بر کف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.