گنجور

 
صائب تبریزی

قسم به ساقی کوثر که از شراب گذشتم

زباده شفقی همچو آفتاب گذشتم

حجاب چهره مقصود بود شیشه و ساغر

نظر بلند شد، ازعالم حجاب گذشتم

کشیده بود به دام فریب، عالم آبم

صفای دل مددی کرد، همچو آب گذشتم

ز هر چه داشت رگ تلخیی، امید بریدم

چه جای باده گلگون، که از گلاب گذشتم

به خون شرم و حیا می پرید چشم حبابش

هزار شکر کز این خونی حجاب گذشتم

اگر چه موج سراب است شیشه خانه مشرب

رسید جان به لبم تا ازین سراب گذشتم

ز شیشه چون گذرد رنگ می به گرم عنانی؟

ز شیشه خانه مشرب به آن شتاب گذشتم

به زور جذبه توفیق و پایمردی همت

چو برق و باد ز رطل گران رکاب گذشتم

شراب، خون روان و کباب، خون فسرده است

هم از کباب بریدم، هم از شراب گذشتم

عجب که پیرخرابات نگذرد ز گناهم

که من ز باده گلرنگ در شباب گذشتم

امید هست که در حشر زرد روی نگردم

چو من به موسم گل صائب از شراب گذشتم