گنجور

 
صائب تبریزی

دلم سیاه شد از بس که برکتاب گذشتم

کدام روز سیه بود کز شراب گذشتم؟

چو نیست حاصل من غیر آه و ناله، چه حاصل

که چون قلم به سراپای هر کتاب گذشتم

دلم فرود نیامد به هر چه چشم گشودم

چو آفتاب براین عالم خراب گذشتم

کدام کار که آسان نشد به همت عشقم؟

اگر بر آتش سوزان زدم ز آب گذشتم

زمین مپرس کز این بحر بیکنار چه دیدی

که چشم بسته ازین بحر چون حباب گذشتم

نگشت روزی من مفت صائب اینهمه معنی

چو اشک گر مرو از پرده های خواب گذشتم