گنجور

 
صائب تبریزی

دلم سیاه شد از بس که برکتاب گذشتم

کدام روز سیه بود کز شراب گذشتم؟

چو نیست حاصل من غیر آه و ناله، چه حاصل

که چون قلم به سراپای هر کتاب گذشتم

دلم فرود نیامد به هر چه چشم گشودم

چو آفتاب براین عالم خراب گذشتم

کدام کار که آسان نشد به همت عشقم؟

اگر بر آتش سوزان زدم ز آب گذشتم

زمین مپرس کز این بحر بیکنار چه دیدی

که چشم بسته ازین بحر چون حباب گذشتم

نگشت روزی من مفت صائب اینهمه معنی

چو اشک گر مرو از پرده های خواب گذشتم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

قسم به ساقی کوثر که از شراب گذشتم

زباده شفقی همچو آفتاب گذشتم

حجاب چهره مقصود بود شیشه و ساغر

نظر بلند شد، ازعالم حجاب گذشتم

کشیده بود به دام فریب، عالم آبم

[...]

بیدل دهلوی

ز خود تهی شدم از عالم خراب‌گذشتم

چه سحر بود که برکشتی از سراب گذشتم

شرار بود که در سنگ بود آینهٔ من

به ‌خویش دیر رسیدم‌ که‌ از شتاب‌ گذشتم

عنان به دست تپیدن ندارد عزم سپندم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه