گنجور

 
صائب تبریزی

از صبر عنان دل خود کام گرفتیم

آن طایر وحشی به همین دام گرفتیم

بردانه نا پخته دویدیم چو آدم

ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم

هر چند چو دستار شد از گریه بسیار

از دیده خود جامه احرام گرفتیم

بودیم سبکسر چو سپند از رگ خامی

از سوختگی دامن آرام گرفتیم

دیدیم زمین تخته مشق است فلک را

ننشسته درین خانه ره بام گرفتیم

شد لخت جگر تا به لب خویش رساندیم

هر لقمه که از خلق به ابرام گرفتیم

مخمور ز نقل و می روشن نگرفته است

فیضی که ازان چشم چو بادام گرفتیم

سودیم به گردون کله از فخر چو خورشید

تا بوسه چند از لب آن بام گرفتیم

از چشمه کوثر طمع خام نداریم

ما داد خود اینجا ز لب جام گرفتیم

چون فاخته از رتبه اقبال محبت

جا در بر آن سرو گل اندام گرفتیم

پروانه صفت صدق طلب رهبر ما شد

صائب خط پروانگی از شام گرفتیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم

اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم

در آتش تیمار تو تا سوخته گشتیم

در کنج خرابات می خام گرفتیم

از مدرسه و صومعه کردیم کناره

[...]

امیرخسرو دهلوی

ما ترک رضای دل خودکام گرفتیم

در زاویه نیستی آرام گرفتیم

بدنامی و آوارگی ما چو ز دل بود

ترک دل آواره بدنام گرفتیم

دل زحمت خود برد ز ما و ز بلا رست

[...]

صائب تبریزی

ما چاشنی بوسه ز دشنام گرفتیم

فیض شکر از تلخی بادام گرفتیم

دل صاف نمودیم به نیک و بد ایام

فیض دم صبح از نفس شام گرفتیم

ناکامی جاوید چو در کام جهان بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه