گنجور

 
صائب تبریزی

ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم

یک رشته درین غمکده جز آه نرشتیم

چون آبله در زیر قدم راهروان را

بردیم بسر عمری و هموار نگشتیم

با گرمروی چون جرس از ناله شبگیر

یک خفته درین بادیه بر جای نهشتیم

از دانه ناگشته چه امید توان داشت؟

افسوس بود حاصل تخمی که نکشتیم

نقصان نکند هیچ کس از جود و سخاوت

در خوشه رسیدیم گر از دانه گذشتیم

از بوته به سیم و زر خالص نرسد نقص

با ما چه کند دوزخ اگر پاک سرشتیم

هر چند ز بی بال و پری خانه نشینیم

چون آهوی وحشت زده در دامن دشتیم

در مشق جنون گرچه سر آمد همه عمر

سطری که توان داد به دستی ننوشتیم

این آن غزل سعدی شیراز که فرمود

خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم