گنجور

 
صائب تبریزی

تا کی به ذوق نشأه می دردسر کشیم؟

تلخی ز بحر چند برای گهر کشیم؟

تیر ترا ز سینه کشیدن نه کار ماست

آهی مگر به قوت عجز از جگر کشیم

قانع ز گل نه ایم به بویی چو عندلیب

ما سرو را چو فاخته در زیر پر کشیم

زان پیش کافتاب حوادث شود بلند

خود را ز خم به سایه کوه و کمر کشیم

کو بخت تا لباس گل آلود جسم را

در چشمه سار تیغ به آب گهر کشیم

خون مرده است در تن ما از فسردگی

منت چه لازم است که از نیشتر کشیم؟

از اشک شمع، دامن فانوس تر شود

در محفلی که رشته ز عقد گهر کشیم

تنگ است جا بر آن سگ کو از وجود ما

صائب بیا که رخت به جای دگر کشیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

خیزید تا غریو بعیّوق بر کشیم

فریاد دردناک ز سوز جگر کشیم

از دیده آب گرم فشانیم همچو شمع

وز سینه باد سرد چو وقت سحر کشیم

این اشک گرم رو را سر در جهان نهیم

[...]

حافظ

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم

وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم

نذر و فتوح صومعه در وجه می‌نهیم

دلق ریا به آب خرابات برکشیم

فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه