به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم
به چشم کم طرف توتیا نمی بینم
چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه
چو رنگ جاذبه در کهربا نمی بینم
نسیم صبحم و کارم دریدن جیب است
به تنگ گیری بند قبا نمی بینم
چه لازم است بر آیینه مشق بوسه کنم
چو نقش خویش در آن نقش پا نمی بینم
به بر گرفته مرا تنگ، ذوق دلتنگی
چو غنچه راه نسیم صبا نمی بینم
که بسته است حنا دست با دستان را
که غیر خاک به مشت گدا نمی بینم
اگر به دوزخ ازین خاکدان مرا خوانند
چو سیل می روم و بر قفا نمی بینم
چه چشمداشت ز بیگانگان گوشه نشین
که گوش را به سخن آشنا نمی بینم
چراغ طور اگر خضر راه من گردد
ز بخت تیره همان پیش پا نمی بینم
هزار غنچه تصویر باز شد صائب
منم که روی دلی از صبا نمی بینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
تمام دردم و روی دوا نمی بینم
بچشم خواهش خود توتیا نمی بینم
براه دیدنت از بس نگاه ضبط کنم
دمیکه راه روم پیش پا نمی بینم
اگرچه پرده حیرت غبار چشم منست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.