غزل شمارهٔ ۵۶۶۸
ما ز بیقدری اگر لایق دیدار نه ایم
قابل منع نگاه در و دیوار نه ایم
گر چه چون سرو درین باغ نداریم بری
از رخ تازه به نظاره گیان بار نه ایم
شیوه عشق بود بنده نوازی، ورنه
ما به این درد گرانمایه سزاوار نه ایم
به گل و خار رسد فیض بهاران یکسان
ناامید از نظر مرحمت یار نه ایم
گر چه از پاس نفس صورت دیوار شدیم
همچنان محرم آن آینه رخسار نه ایم
نیست دلبستگیی با تن خاکی ما را
برگ کاهیم ولی در ته دیوار نه ایم
گر چه باری نتوانیم از دلها برداشت
لله الحمد که بر خاطر کس بار نه ایم
چشم گویاست گرفتاری ما را باعث
به رخ و زلف و خط و خال گرفتار نه ایم
درد و داغیم که جا در همه دلها داریم
درس عشقیم که محتاج به تکرار نه ایم
خود فروشی نبود کار غیوران صائب
دلگران از جهت قحط خریدار نه ایم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...