گنجور

 
صائب تبریزی

قطع امید ز هجران و وصالش کردم

سیر چشمانه قناعت به خیالش کردم

پشت دستم هدف زخم ندامت شده است

که چرا دست در آغوش خیالش کردم

مرغ تصویر در آرامگهم گر جنبید

نامه شوق ترا شهپر بالش کردم

سرو اگر کرد به شمشاد تو بی اندامی

به یک آه چمن افروز خلالش کردم

در شب تار پی دزد دویدن جهل است

دل اگر برد ز من زلف، حلالش کردم

سرو اگر بر سر من سایه رحمت افکند

من هم از نسبت قد تو نهالش کردم

قفل تبخال زدم بر دهن خود صائب

قطع امید ز خضر و ز زلالش کردم